لحظه به لحظه می گذرد
ثانیه به ثانیه های دیدار تو
از راه میرسد
هم آشوبی ست در میان قلب من
خسته تو مسافر در راه
هم می گریستم به تنهایی خود
و به لحظه های دیدار توِ
گمشده در سیلاب روزگار
هم شویم مژگان را با آب دیده
امید دیدار تو یار
هم رسیم به یکدیگر
باز به رسم بازی روزگار
هم دستی کشم به رخسار تو یار
هم بزدایم غبار رَه
از سیمای دل آرا ی تو یار
هم پیچم به دور تو یار
هم شوم مست تو یار دردانه
هم تو بخوان
تو بخوان مرا دل آرا
در لحظه دیدار فردا
( دل آرا شرکاء )
delara