با پیراهنی سفید و دل آرا
با قلبی پر از عشق و وفا
با چشمانی پر از انتظار
نشستم به امید دیدار
شاید که دیر رسی
به من عاشق وفادار
من هم چیدم
گل های رز عشق را از سیم
و آنرا گذاشتم
داخل گلدانی از محبت
آری تو می رسی به من
با عشق دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara
تو هم درآخر راه
تمام دلبستگی ها
و دلتنگی هایت را
می سپاری بر باد
و نگاه کنی بر ما
و در آن تالاب روزگار
در آن جولانگه روزگار
برسی با صداقت افکار
( دل آرا شرکاء )
delara
یثمشقش
ng Hvh
تو را در رویای جان می دیدم
تو را در هر نفسم صدا می زدم
تو را در آیینه قلبم شفاف می دیدم
و در پاسخ شک و ناباوری ها
چون کوه سرافراز و پر غرور
ایستادم به زیبایی و دل آرا
( دل آرا شرکاء )
delara
شعر ناب دل آرا شرکا
در اعماق وجود تو
چه زیبا آرام گرفت دلم
چه زیبا گفتی سخن
با من شیدا
با هر صدای
آهنگین امواج ت
پیام ها داری دریا
شنیدم سخن دریای ات
و آرم گرفت دل آرا
در آغوش آبی بی کرانت
( دل آرا شرکاء )
در اعماق وجود تو
چه زیبا آرام گرفت دلم
چه زیبا گفتی سخن
با من شیدا
با هر صدای
آهنگین امواج ت
پیام ها داری دریا
شنیدم سخن دریای ات
و آرم گرفت دل آرا
در آغوش آبی بی کرانت
( دل آرا شرکاء )
شاعر محبوب دلارا شرکا
delara
delara shoraka
delara poet
ahuv lpf,f
ng Hvh av;h
auv khf nghvh av;h
n;gli svhda svhdkni
,hkkni ,dnd,
در آن روز گرم تابستان
در آن جنگل و گلستان
لبریز بودیم از شادی و مهر
تو در من گم گشته بودی
و من تو را می دیدم دل آرا
( دل آرا شرکاء )
delara
شعر بسیار دلنشین دل آرا شرکا
می درخشیدند
ستاره های دنیا
بر روی رود خانه زیبا
موج می زد
و می رفت شتابان
آن رودخانه
زلال و دل آرا
( دل آرا شرکاء )
delara
shoraka
سروده های فوق العاده زیبا دل آرا شرکا
می ریخت
آن پنبه دانه های نقره ای
از آسمان پر ابر نیلی
بودیم سرمست و شاد
در میان آن برف و باد
همچون آن درختان در میان برف
که بودند تک تک
پنهان و نمایان
می شدیم پنهان و نمایان
دل آرا و خندان
( دل آرا شرکاء )
delara
سروده زیبای سیب تازه بانو دل آرا شرکا
بو کشیدم
سیب تازه ای ،
بو کشیدم
آن شمیم و عطر دل آرا ی تازه ،
و گوش سپردم
به آن نغمه های دل آرای باران
باز مرا برد به آن
ساعت های روشن دیدار تو
باز سرمست شدم
به آن لحظه های دیدار
و به آن گرما
و عطر دل آرا ی تن تو
که مرا برد
به عالم رویا
( دل آرا شرکاء )
delara
لحظه به لحظه می گذرد
ثانیه به ثانیه های دیدار تو
از راه میرسد
هم آشوبی ست در میان قلب من
خسته تو مسافر در راه
هم می گریستم به تنهایی خود
و به لحظه های دیدار توِ
گمشده در سیلاب روزگار
هم شویم مژگان را با آب دیده
امید دیدار تو یار
هم رسیم به یکدیگر
باز به رسم بازی روزگار
هم دستی کشم به رخسار تو یار
هم بزدایم غبار رَه
از سیمای دل آرا ی تو یار
هم پیچم به دور تو یار
هم شوم مست تو یار دردانه
هم تو بخوان
تو بخوان مرا دل آرا
در لحظه دیدار فردا
( دل آرا شرکاء )
delara
در آن ساعت های عاشقانه
نگاه میکردم به تودلبرانه
آمیخته بود تپش های قلب من
با تیک تاک ساعت دست تو
میزد ضربان قلب من
با نبض دست تو
می گفت صدای پیچیده
و آهنگین قلب من
که می خواهم
و می خواهمت دل آرا
تو بمان تا ابد در کنار دل آرا
( دل آرا شرکاء )
delara
shoraka